صائب تبریزی:آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد
❈۱❈
آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد
سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد
نقش شب وروز ما با مه وخور بدنشست
یک ره ازین کعبتین خنده نزد نقش برد
❈۲❈
گرچه سرم رفته است صرفه همان با من است
تیغ کشید آفتاب قطره شبنم سترد
قدرشناسان وقت جان به صبوحی دهند
بر سر پیمانه ای صبح نفس را سپرد
❈۳❈
از ستم روزگار صائب آسوده باش
هر کس نیشی که داشت در جگر ما فشرد
کامنت ها