صائب تبریزی:قلم ز بال سمندر کند مگر کاغذ که نیست در خور گفتار عشق هر کاغذ
❈۱❈
قلم ز بال سمندر کند مگر کاغذ
که نیست در خور گفتار عشق هر کاغذ
به ساده لوحی من روزگار می خندد
که پیش برق حوادث کنم سپر کاغذ
❈۲❈
رسد به خون جگر دل به وصل نقش مراد
که مهر خوب نگیرد نگشته تر کاغذ
کنم ز مشق جنونش سیاه در یک روز
شود سراسر روی زمین اگر کاغذ
❈۳❈
زبان خامه به بانگ بلند می گوید
که از دورویی خویش است پی سپر کاغذ
ندیدی آهوی مشکین اگر به دشت بیاض
به سیر خامه من کن نظاره بر کاغذ
❈۴❈
ز برق وباد سبکبالتر بود در سیر
اگر چه مرغ سخن راست بال و پر کاغذ
ز نیشکر قلمم دست می برد صائب
کنم چو وصف لب یار ثبت بر کاغذ
کامنت ها