صائب تبریزی:دل چو شبنم آب کن رو در گلستانش گذار روی اشک آلود بر رخسار خندانش گذار
❈۱❈
دل چو شبنم آب کن رو در گلستانش گذار
روی اشک آلود بر رخسار خندانش گذار
می دهد شیرازه ترتیب این کهن اوراق را
کار دل زنهار با زلف پریشانش گذار
❈۲❈
گر به نقد جان توان در بزم وصلش باریافت
خرده جان راببوس و پیش دربانش گذار
هر که خواهد از تو سر، چون گل در این بستانسرا
بی تأمل با لب خندان به دامانش گذار
❈۳❈
با تن خاکی میسر نیست سیرابی ز وصل
کوره بشکن، سر به جوی آب حیوانش گذار
نیست کم میزان انصاف از تو ترازوی حساب
درهمین جاکرده های خود به میزانش گذار
❈۴❈
چون درین میدان نداری دست وپایی همچو گوی
اختیارسر به زلف همچو چوگانش گذار
خاک، بازیگاه طفلان است ای بالغ نظر
گر نشانی داری از مردی به طفلانش گذار
❈۵❈
حاصل این مزرع ویران به جز تشویش نیست
ار خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار
نسخه مغلوط عالم قابل اصلاح نیست
وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار
❈۶❈
صائب از اشگ ندامت چون نداری بهره ای
شستشوی نامه را با ابر احسانش گذار
کامنت ها