صائب تبریزی:تا نسازد پای خود از سر طلبکارگهر همچو غواصان نمی گردد گرانبار گهر
❈۱❈
تا نسازد پای خود از سر طلبکارگهر
همچو غواصان نمی گردد گرانبار گهر
هر که راچون رشته دور چرخ پیچ وتاب داد
سربه آسانی برآرد از گره زار گهر
❈۲❈
نیست در تسخیر دلها به ز همواری کمند
رشته از همواری خود شد گرانبار گهر
از پریشانی است دل ایمن چو خود را جمع کرد
بیمی از ریزش نداردجام سرشار گهر
❈۳❈
می کند وحشت ز هر موجی چو تیغ آبدار
تا صدف از ساده لوحی شد گرانبار گهر
صلح کن ازدانه گوهر به اشک خود، که هست
بیش از دریا خطر درآب هموار گهر
❈۴❈
می گدازد روح راآمیزش سیمین بران
رنج باریک آرد از قرب گهر، تارگهر
خواری روشن ضمیران پیش خیر عزت است
گردد از گرد یتیمی گرم، بازار گهر
❈۵❈
شد فلک پرواز دل تاپابه دامن جمع کرد
بیشتر از بی سروپایی است رفتارگهر
از لب خامش صدف دندانه سازد تیغ را
بس که شد در عهد ما قحط خریدار گهر
❈۶❈
هر سبک مغزی سخن نتواند از عارف کشید
گوش ماهی چون صدف نبود سزاوار گهر
انتقام خویش رااز مغز گوهر می کشد
رشته را چندان که لاغر می کند بارگهر
❈۷❈
ره مده طول امل دردل که می افتد گره
بیشتر از رهگذار رشته در کارگهر
خودنمایی لازم نودولتان افتاده است
در گهر صائب نمی ماند نهان تارگهر
کامنت ها