صائب تبریزی:کام دل ازان چهره افروخته برگیر درهرنگهی دیده خودرا به گهر گیر
❈۱❈
کام دل ازان چهره افروخته برگیر
درهرنگهی دیده خودرا به گهر گیر
دیوانه ما سلسله بسیار گسسته است
زنهارزدل در خم آن زلف خبرگیر
❈۲❈
از آتش گل سینه من گرم نگردید
ای بلبل بیدرد مرادرته پرگیر
از جبهه واکرده طلب حاجت خودرا
چون غنچه نشکفته سرراه سحر گیر
❈۳❈
مگذاردرین سبزچمن شبنم خودرا
این آینه رازود ازین دامن ترگیر
جز خواب گران نیست درین قافله باری
تا باز نمانی دل ازین قافله برگیر
❈۴❈
مگذارکه پژمرده شود غنچه دل را
هرچشم زدن ساغری از خون جگرگیر
ای سرو اگر آسودگیت می دهد آزار
از برگ بشو دست ،گریبان ثمرگیر
❈۵❈
این آن غزل خواجه نظیری است که فرمود
ای مطرب جان سوخت دلم ،راه دگرگیر
کامنت ها