صائب تبریزی:خاک من بربادرفت ودردی آشامم هنوز توتیا شد جام ومی باقی است درجامم هنوز
❈۱❈
خاک من بربادرفت ودردی آشامم هنوز
توتیا شد جام ومی باقی است درجامم هنوز
زان فروغی کز رخش افتاد درکاشانه ام
آتشین تبخاله جوشد از لب بامم هنوز
❈۲❈
برگرفت از خاک بوی زلف اویک شب مرا
مشک می گرددشفق درنافه شامم هنوز
گر چه عمری شد درین بحر نمک افتاده ام
می تراود همچنان تلخی زبادامم هنوز
❈۳❈
نقش من شد محو وازآب گهر شوید دهن
آن عقیق آبدار از بردن نامم هنوز
شوخی مژگان او یک شب مر ا در دل گذشت
تیغ بازی می کندهرموبراندامم هنوز
❈۴❈
سالها شد گر چه آن وحشی غزال ازدیده رفت
می تپد برخاک چشم حلقه دامم هنوز
گرچه دیگ فکرمن ننشست چون دریا زجوش
چون گهر درحلقه روشندلان خامم هنوز
❈۵❈
سربه صحرا داد درآغازم آن زنجیرزلف
تاکجا خواهدکشید از خط سرانجامم هنوز
زان سرانگشتی که هجر تلخ درکامم کشید
پوست اندازد سخن از تلخی کامم هنوز
❈۶❈
چون توانم گشت باوحشی غزالان همرکاب ؟
می رسد گاهی به خاطر یادآرامم هنوز
گرچه روشن کرد صبح دولتش آفاق را
صائب از بخت سیه درپرده شامم هنوز
کامنت ها