صائب تبریزی:به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز گران نگشته ازین خاک آستان برخیز
❈۱❈
به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز
گران نگشته ازین خاک آستان برخیز
گره مشو به دل خاک تیره چون قارون
چوعیسی از سر این تیره خاکدان برخیز
❈۲❈
چو تخم اشک ممان از فسردگی در خاک
چو آه گرم شو از سینه جهان برخیز
اجل نیامده جان را به طاق نسیان نه
روان نگشته قضا از سر روان برخیز
❈۳❈
دمادم است که در خرمن تو افتاده است
ز زیر تیغ شرربار کهکشان برخیز
ز گریه دل شب، روی شمع نورانی است
تو نیز شب به دو چشم شررفشان برخیز
❈۴❈
مده ز دست گریبان غنچه خسبی را
گل صباح، گل از بستر گران برخیز
تلاش عالم بالای خاکساری کن
به صدر اگر بنشینی، ز آستان برخیز
❈۵❈
نفس شمرده زدن صبح را جوان دارد
توهم شمرده نفس خرج کن، جوان برخیز
پل شکسته به سیلاب برنمی آید
ز راه اشک من ای طاق کهکشان برخیز
❈۶❈
محک چه صرفه برد از زر تمام عیار؟
ز پیش راه من ای سنگ امتحان برخیز
منه به دوش عصا بار ناتوانی خویش
شراب کهنه به دست آور و جوان برخیز
❈۷❈
زبان طرز نظیری است صائب این مصرع
که پیش ازان که نگردیده ای گران برخیز
کامنت ها