صائب تبریزی:از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس
❈۱❈
از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس
طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس
حیران عشق راخبراز هجر و وصل نیست
از خار خشک حال بهار و خزان مپرس
❈۲❈
ناخن مزن به سینه ماتم رسیدگان
از بیدلان حدیث دل خونچکان مپرس
پیش خدنگ او سخن از نیشکر مگو
تا مغز هست، یکقلم ار استخوان مپرس
❈۳❈
چون گل نظر به سینه صدچاک من فکن
از تیغ بازی مژه دلستان مپرس؟
از دشمنان خود نتوان بود بی خبر
آخر ترا که گفت که از دوستان مپرس؟
❈۴❈
دوری نیازموده چه داند هجر چیست
از موج آب، حال جگر تشنگان مپرس؟
تیر کج ازنشان خبر راست چون دهد؟
از طالب نشان، خبر بی نشان مپرس
❈۵❈
آن را که هست باتو زبان و دلش یکی
دل رابه خامه تانکنی یکزبان مپرس
در زیر کوه قاف پر مور راببین
از بار عشق، حال دل ناتوان مپرس
❈۶❈
تا می توان شنید ز موران تلخکام
وصف شکر ز طوطی شیرین زبان مپرس
در خاک و خون تپیدن خورشید راببین
دیگر ز بی نیازی آن آستان مپرس
❈۷❈
بنگر چه رغبت است به ساحل غریق را
صائب عیار شوق من و اصفهان مپرس
کامنت ها