صائب تبریزی:جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش
❈۱❈
جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش
روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش
برنیاید صبح راگر دست مهر از آستین
بردل آفاق دست رعشه داری گو مباش
❈۲❈
گر زجولان باز ماند آسمان طفل طبع
خاکدان دهر را دامن سواری گو مباش
گر نباشد آسمان و ثابت و سیار او
گلخن ایجاد را دود وشراری گو مباش
❈۳❈
از زمین و آسمان عالم اگر خالی شود
برسر گور خرابی سوکواری گو مباش
ما حریف برق جانسوز حوادث نیستیم
مزرع امید ما را نوبهاری گومباش
❈۴❈
نفس رادر دست اگر نبود عنان اختیار
درکف بدمست تیغ آبداری گو مباش
دست ما خالی اگر باشد ز دنیای خسیس
یوسف گل پیرهن رامشت خاری گو مباش
❈۵❈
گر چراغ مه شود بر چرخ مینایی خموش
کرم شب تابی میان سبزه زاری گو مباش
نیست صائب شکوه ای از ساده لوحیها مرا
برید بیضای من نقش و نگاری گو مباش
کامنت ها