صائب تبریزی:گر نباشم من غبار آستانی گو مباش دربهشت جاودان برگ خزانی گو مباش
❈۱❈
گر نباشم من غبار آستانی گو مباش
دربهشت جاودان برگ خزانی گو مباش
گرنباشد طوطی من در شکرزار جهان
سبزه بیگانه ای دربوستان گو مباش
❈۲❈
موج دریای کرم شیرازه گوهر بس است
چون گهر برگردن ماریسمانی گو مباش
بامکان ربطی نباشد لامکان پرواز را
جان قدسی رازمین و آسمان گو مباش
❈۳❈
بازگشت ما چو بادریای آب زندگی است
دربساط هستی مانیم جانی گو مباش
تار و پود جسم اگر از هم بریزد گو بریز
ماه روشن چون به جاباشد کتانی گو مباش
❈۴❈
گوهر از گرد یتیمی در کنار مادرست
جان روشن گوهران راخاکدانی گو مباش
جان چو پا بر جاست پروا از فنای جسم نیست
در شبستان سبکروحان گرانی گو مباش
❈۵❈
بلبل از هرغنچه دارد خانه دربسته ای
از خس و خاشاک ما را آشیانی گو مباش
نیست مجنون مرا از دامن صحرا ملال
بر سر هر کوچه از من داستانی گو مباش
❈۶❈
حسن و عشق آیینه اسرار پنهان همند
در میان بلبل و گل ترجمانی گو مباش
روزی ما از سعادتمندی ذاتی بس است
چون هما ما را ز عالم استخوانی گو مباش
❈۷❈
طوطیان را سینه روشن کم ازآیینه نیست
کلک شکر بار مارا همزبانی گو مباش
گر به چاه افتد کسی، بهتر که ازقیمت فتد
یوسف مارا به طالع کاروانی گو مباش
❈۸❈
رفتن دل می کند انشای مطلبهای من
کلک کوتاه مرا طبع روانی گو مباش
جبهه آشفته حالان نامه واکرده ای است
داستان شکوه مارازبانی گو مباش
❈۹❈
بی نشانی درجهان بی نشانی رهبرست
در بیابان طلب سنگ نشانی گو مباش
چند صائب برفنای جسم خواهی خون گریست
شاهباز لامکان را آشیانی گو مباش
کامنت ها