صائب تبریزی:هرکه وقت صبح درساغر شرابی نیستش ازسیه روزی به طلع آفتابی نیستش
❈۱❈
هرکه وقت صبح درساغر شرابی نیستش
ازسیه روزی به طلع آفتابی نیستش
دل به دست آور که می در ساغرش خون می شود
باده پیمایی که برآتش کبابی نیستش
❈۲❈
گوشه ابروی او پیوسته باشد درنظر
چون مه نو جلوه پا در رکابی نیستش
باد پیمایی که دریا رانمی آرد به چشم
پیش روشن گوهران عمر حبابی نیستش
❈۳❈
هرکه چون قمری سرافرازی طمع دارد ز سرو
به ز طوق بندگی مالک رقابی نیستش
بیشتر در راه میمانند خواب آلودگان
خواب در منزل کند آن کس که خوابی نیستش
❈۴❈
بر نینگیزد ز خواب غفلتش طوفان نوح
هرکه از اشک پشیمانی گلاب نیستش
ازخمار باده دایم زردرویی می کشد
هرکه درساغر زخون دل شرابی نیستش
❈۵❈
می دهد خار ملامت کوچه،هر جا بگذرد
هرکه از اسباب دنیا رشته تابی نیستش
سرو ازان در چار موسم تازه روی و خرم است
کز تهیدستی به دل بیم حسابی نیستش
❈۶❈
هرکه پهلو بردم شمشیر نتواند نهاد
در رگ جان همچو جوهر پیچ وتابی نیستش
می کند بی آبرویی زندگی راناگوار
خون خود رامی خورد تیغی که آبی نیستش
❈۷❈
از ادب دورست صائب معذرت روزسؤال
وقت آن کس خوش که جز خجلت جوابی نیستش
کامنت ها