صائب تبریزی:می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش چون سبوخالی شد ازمی بار می گرددبه دوش
❈۱❈
می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش
چون سبوخالی شد ازمی بار می گرددبه دوش
صحبت اشراق راتیغ زبان درکار نیست
صبح چون گردید روشن شمع می گردد خموش
❈۲❈
می شود دست نوازش باعث آرام دل
خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش
در سخن لب جلوه زخم نمایان می کند
می شود تیغ دودم هرگاه می گردد خموش
❈۳❈
صبح آگاهی شود گفتم مراموی سفید
پرده دیگر فزون شد برگرانیهای گوش
بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود
آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش
❈۴❈
شورش عشق است درفرهاد از مجنون زیاد
سیل در کهسار صائب بیشتر دارد خروش
کامنت ها