صائب تبریزی:به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش
❈۱❈
به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش
گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش
اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد
که می آرد دگر از خانه آیینه بیرونش ؟
❈۲❈
در آن وادی که من چون سیل فارغبال میگردم
ز چشم آهوان دایم نظر بندست مجنونش
دگر عاشق به شیرین کاری صنعت چه دل بندد؟
که شیرین دهان تیشه فرهاد ازخونش
❈۳❈
چنان قالب تهی کرده است صائب ازتماشایش
که همچون صبح صادق برسفیدی می زند خونش
کامنت ها