صائب تبریزی:به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش
❈۱❈
به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش
غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش
نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم
که چون آید برون حرف از به هم چسبیده لبهایش
❈۲❈
نبیند گرچه سرو از سرکشیها زیرپای خود
کشد خط برزمین از سایه پیش قد رعنایش
به اندک فرصتی خلخال سازد طوق قمری را
به این عنوان اگر قامت کشد سرودلارایش
❈۳❈
نه گستاخی است گر برگرد آن سرو روان گردم
که پیش از سایه من افتاده ام یک عمر درپایش
ز طفلی از دهانش گرچه بوی شیر می آید
شکر را نی به ناخن می کند لعل شکرخایش
❈۴❈
کسی چون چشم خود صائب ازان رخسار بردارد؟
که مانع شد عرق رااز چکیدن روی زیبایش
کامنت ها