صائب تبریزی:برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش
❈۱❈
برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش
ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش
زلف و خط چهره او را نتواند پوشید
درته دامن شبهاست نمایان آتش
❈۲❈
دوزخ از سردی ایام بهشتی شده است
می کند جلوه گل فصل زمستان آتش
گر چه از سنگدلان است،ز خوی تو شده است
چون شرر در جگر سنگ گریزان آتش
❈۳❈
دوزخ سوختگان صحبت بی مغزان است
که به فریاد درآید زنیسان آتش
برحذر باش ازان لب چو شود گرم عتاب
طرفه شوری است چو افتد به نمکدان آتش
❈۴❈
ژاژ خارا نبود بی سخن پوچ،حیات
می شود از خس و خاشاک فروزان آتش
سرو دودی است که ازآتش گل خاسته است
تا که زد از نفش گرم به بستان آتش ؟
❈۵❈
چه کند زخم زبان با جگر سوختگان ؟
خار را گل کند از سینه سوزان آتش
نیست از هیزم تر گریه آتش که شده است
پیش رخسار عرقناک تو گریان آتش
❈۶❈
برق با شوخی مژگان تو دامی است به خاک
هست باتندی خوی تو به فرمان آتش
حسن یوسف کند آن روز جهان را روشن
که ز رویش جهد از سیلی اخوان آتش
❈۷❈
در ته دامن فانوس گریزد صائب
بس که داغ است ازان چهره خندان آتش
کامنت ها