صائب تبریزی:بس که آمیخته ناز بود رفتارش باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش
❈۱❈
بس که آمیخته ناز بود رفتارش
باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش
گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن
هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش
❈۲❈
می کند نامه سربسته لب قاصد را
نقل پیغام ز لعل لب شکربارش
شبنم از لاله و گل نعل در آتش دارد
که نظر آب دهد چون عرق از رخسارش
❈۳❈
سپر هاله ز مه وام ستاند خورشید
هر کجاتیغ کشد غمزه بی زنهارش
می کند حور صف آرایی مژگان درخلد
به امیدی که شود خار سر دیوارش
❈۴❈
چه خیال است که درحلقه اسلام آید
کافری را که بود موی میان زنارش
بلبلی را که شکسته است ازو در دل خار
می جهد آتش گل چون شرر ازمنقارش
❈۵❈
می دهد مرده دلان راچو دم عیسی جان
چون نسیم سحری هرکه بود بیمارش
ما ز خار سر دیوار گل خود چیدیم
تا نصیب که شود وصل گل بی خارش
❈۶❈
دل چون شیشه مارا که پریخانه اوست
یارب از سنگ ملامت به سلامت دارش
آنقدرها لب شیرین سخنش دلچسب است
که رسد پیشتر ازگوش به دل گفتارش
❈۷❈
می شود مشرق پروین ز به خجالت خورشید
چون ز مستی عرق آلود شود رخسارش
نبرد جلوه خورشید قیامت ازجا
شبنمی راکه نظر بند کند گلزارش
❈۸❈
سفته ریزد گهر اشک به دامن صائب
چشم هرکس که فتد بر مژه خونخوارش
کامنت ها