صائب تبریزی:در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش
❈۱❈
در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش
آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش
نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین
که ز موی کمر خویش بود زنارش
❈۲❈
نفسی کز جگر سوخته بیرون آید
تادم صبح جزا گرم بود بازارش
لاله ای نیست که بی داغ تجلی باشد
محملی نیست که لیلی نبود دربارش
❈۳❈
به که از کوی خرابات نیاید بیرون
هرکه چون دختر زر شیشه بود دربارش
جان انسان چه خیال است که بی تن باشد؟
این نه گنجی است که برسر نبود دیوارش
❈۴❈
نشد از هیچ نوایی دل صائب بیدار
ناله نی مگر ازخواب کند بیدارش
کامنت ها