صائب تبریزی:لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش که صدف می شود ازگوهر سیراب خموش
❈۱❈
لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش
که صدف می شود ازگوهر سیراب خموش
بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام
نشد از دست نوازش دل بیتاب خموش
❈۲❈
گریه برآتش بیتابی ماآب نزد
که ز شبنم نشود مهر جهانتاب خموش
نیست در صحبت اشراق زبانی درکار
شمع آن به که بود در شب مهتاب خموش
❈۳❈
چه عجب درگل اگر دیده ماحیران شد
که چو آیینه درین باغ شود آب خموش
نیست بی داغ ملامت جگر چاک مرا
نشود شمع درین گوشه محراب خموش
❈۴❈
شمع در پرده فانوس نیفتد ز زبان
نشود چشم سخنگوی تو در خواب خموش
چه کند مهر خموشی به لب شکوه ما؟
نشود سیل گرانسنگ به گرداب خموش
❈۵❈
گریه و ناله بود لازم سرگردانی
نیست ممکن شود از زمزمه دولاب خموش
شد غبار خط او باعث تسکین دل را
چاره خاک است چو آتش نشدازآب خموش
❈۶❈
روز روشن شب تاریک شود درنظرش
هرکه را گشت چراغ دل بیتاب خموش
شور من بیش شد ازسنگ ملامت صائب
چه خیال است به کهسار شود آب خموش
کامنت ها