صائب تبریزی:لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش مدام می چکد وکم نمی شود آبش
❈۱❈
لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش
مدام می چکد وکم نمی شود آبش
کسی که راه به بحر محیط وحدت برد
غریب نیست درآغوش دشت سیلابش
❈۲❈
چو مرده ای است که خوابانده اند در کافور
کسی که در شب مهتاب می برد خوابش
چو تیر سخت کمان میجهد برون عارف
ز مسجدی که بود رو به خلق محرابش
❈۳❈
قدی که خم شود از بار درد و غم صائب
نهنگ می کشد از بحر عشق قلابش
کامنت ها