صائب تبریزی:کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش به دیده آب نگردد ز مهر تابانش
❈۱❈
کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش
به دیده آب نگردد ز مهر تابانش
گل عذار تو را حاجت نگهبان نیست
که هست از عرق شرم خود نگهبانش
❈۲❈
کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان
فتد اگر گل بیخار در گریبانش
اگر چه مایده حسن را نهایت نیست
ز پاره دل خویش است رزق مهمانش
❈۳❈
گل صباح،دربسته آیدش به نظر
فتاد دیده هر کس به روی خندانش
مرا ز پستهدهانی است چشم دلسوزی
که شور حشر بود گرده نمکدانش
❈۴❈
به هیچ قطره باران به چشم کم منگر
که هست مخزن گوهر ز سینهچاکانش
ز لقمه حرص گدا کم نمیشود صائب
لب سؤال دگر میشود لب نانش
کامنت ها