صائب تبریزی:رسیده است به جایی لطافت بدنش که از نسیم شود داغدار یاسمنش
❈۱❈
رسیده است به جایی لطافت بدنش
که از نسیم شود داغدار یاسمنش
اگر ز نکهت گل پیرهن کند در بر
شگفت نیست که نیلوفری شود سمنش
❈۲❈
سخن چو بال و پر طوطیان شود سرسبز
ز آبداری لعل لب شکرشکنش
شکوه حسن ازین بیشتر نمیباشد
که از سپند نخیزد صدا در انجمنش
❈۳❈
ز اشک شمع توان نقل در گریبان ریخت
به محفلی که بخندد لب شکرشکنش
به این فروغ ندارد یمن عقیقی یاد
سهیل برگ خزان دیدهای است از چمنش
❈۴❈
حلاوت لب ازین بیشتر نمیباشد
که همچو نامه سربسته است هر سخنش
عبیر پیرهن چشم میکند یوسف
اگر به مصر برد باد بوی پیرهنش
❈۵❈
چه لذتی است شنیدن نوای جانپرور
ز مطربی که توان بوسه داد بر دهنش
ز دام موج، نجات حباب ممکن نیست
چگونه دل به در آید ز زلف پرشکنش
❈۶❈
نشد گشایشی از راه گفتگو صائب
مگر به خال توان یافت نقطه دهنش
کامنت ها