صائب تبریزی:گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش چراغ عیش برون آمد از ته سرپوش
❈۱❈
گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش
چراغ عیش برون آمد از ته سرپوش
ز حرف تلخ ملامتگران نیندیشد
به گوش هرکه رسیده است بانگ نوشانوش
❈۲❈
هزار خرقه آلوده را به قیمت می
گرفت ازره انصاف پیر باده فروش
زجوش کم نشود آب بحر ،دل خوش دار
مکن چودیگ تنک ظرف کوتهی درجوش
❈۳❈
به آفتاب رسانیده ایم پرتو را
ز باد صبح نگردد چراغ ماخاموش
ترا که بهره زنوش است نیش چون زنبور
ازین چه سودکه داری هزار چشمه نوش؟
❈۴❈
در آفتاب قیامت عرق نمی ریزد
ز بار خلق ندزدد کسی که اینجا دوش
مخور به هیچ دل زار و هرچه خواهی خور
بپوش چشم خود از عیب و هرچه خواهی پوش
❈۵❈
ز جوش لاف دل چشمه ها تهی گردید
درین دو هفته که دریای مانشست ازجوش
فغان که تشنه لبان سخن نمی دانند
که کار تیغ دو دم می کندلب خاموش
❈۶❈
خموش بگذر ازین خاکدان چو سایه ابر
مکن چو سیل ز پست و بلند راه خروش
شراب تلخ کجا چاره تو خواهد کرد؟
تراکه ناله صائب نمی برد از هوش
کامنت ها