صائب تبریزی:ز دل برون نرود چشم آشنا رویش سری به دامن مجنون نهاده آهویش
❈۱❈
ز دل برون نرود چشم آشنا رویش
سری به دامن مجنون نهاده آهویش
فکند از سر گردنکشان عالم خاک
کلاه عقل، تماشای طاق ابرویش
❈۲❈
ز خواب حیرت، آیینه راکند بیدار
اگر چنین شود ازمی عرق فشان رویش
ز حال دل خبرم نیست، اینقدر دانم
که دست شانه نگارین برآمد ازمویش
❈۳❈
ز خواب مرگ چو گل تازه روی برخیزند
اگر به خاک شهیدان گذر کند بویش
که دیده نافه ز آهو دونده ترباشد؟
که دیده زلف که باشد رساتر از بویش ؟
❈۴❈
که آب می دهد از روی آتشینش چشم ؟
اگر عرق نکند پرده داری رویش
ز بار دل کند آزاد سرو راصائب
در آن چمن که کند جلوه قد دلجویش
کامنت ها