صائب تبریزی:غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش مغرور حسن پا به رکاب اینقدر مباش
❈۱❈
غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش
مغرور حسن پا به رکاب اینقدر مباش
هرگاه بهله را به کمر آشنا کنی
از دست کار رفته ما بیخبر مباش
❈۲❈
هنگامه شراب کمینگاه آفت است
در محفلی که باده خوری بیخبر مباش
همراه بد ز رهزن بیگانه بدترست
باهر نیازموده رفیق سفر مباش
❈۳❈
نقش مراد نیست درین باغ جز یکی
زنهار همچو آب پریشاننظر مباش
هرگز به دست پیش زوالی نمیرسد
گر برخوری به تیغ فنا بیجگر مباش
❈۴❈
از جام نام جم به زبانها فتاده است
زنهار در بساط جهان بیاثر مباش
غمگین مکن، اگر نکنی شاد خاطری
گر مرهم دلی نشوی نیشتر مباش
❈۵❈
چون نی گر از نوای گلوسوز مفلسی
در کام تلخ سوختگان بیشکر مباش
از هردو سر مشو ترازوی چرخ قلب
گر صندل سری نشوی دردسر مباش
❈۶❈
پیشانی گشاده به از گنج گوهرست
دلتنگ چون صدف ز وداع گهر مباش
دل را چو سرو بید خنک کن به سایهای
یکبارگی چو دار فنا بیثمر مباش
❈۷❈
عمری است تا چو شبنم گل در رکاب توست
غافل ز حال صائب خونینجگر مباش
کامنت ها