صائب تبریزی:غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش با سبز کرده های سخن سرگران مباش
❈۱❈
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش
با سبز کرده های سخن سرگران مباش
ای غنچه ای که دل به زر خویش بسته ای
غافل ز باد دستی فصل خزان مباش
❈۲❈
در جبهه گشاده گلها نگاه کن
دلگیر ازگرفتگی باغبان مباش
از ره مرو به جلوه خوبان سنگدل
قانع ز وصل کعبه به سنگ نشان مباش
❈۳❈
سنگ فسان تیغ نشاط است کوه غم
زنهار از گرانی غم دلگران مباش
صبح امید در دل شبهاست بی شمار
قانع ز خوان فیض به یک استخوان مباش
❈۴❈
سالمترست از دم شمشیر پشت تیغ
دلتنگ از نیامد کار جهان مباش
در چشمها سبک زگرانی شوند خلق
در محفلی که راه بیابی گران مباش
❈۵❈
هرکس زخوان قسمت خود رزق می خورد
از کم بضاعتی خجل ازمیهمان مباش
یاران رفته را به نکویی کنند یاد
گر عمر زود می گذرد دلگران مباش
❈۶❈
آب روان عمر ز استاده خوشتریست
آزرده از گذشتن این کاروان مباش
یکسان سلوک به کج و راست چون کمان
غماز عیب ناوک کج چون نشان مباش
❈۷❈
در موسمی که روی زمین یک طبق گل است
صائب چو بیضه دربغل آشیان مباش
کامنت ها