صائب تبریزی:شوخی که جلوه گاه بود دیده منش چون طفل اشک، روی توان دید درتنش
❈۱❈
شوخی که جلوه گاه بود دیده منش
چون طفل اشک، روی توان دید درتنش
هر چند نیست قتل مرا احتیاج حکم
حکم بیاضیی گذرانده است گردنش
❈۲❈
پیداست همچو قبله نما از ته بلور
از سینه لطیف دل همچو آهنش
آب حیات جامه به شبنم بدل کند
شاید که در لباس کند سیر گلشنش
❈۳❈
پای چراغ می شمرد آفتاب را
چشمی که کرد دیدن آن روی روشنش
هرکس که دید سرو ترا درخرام ناز
در خواب نوبهار رود پای رفتنش
❈۴❈
مجنون که ناز از سگ لیلی نمی کشید
امروز خوابگاه غزال است دامنش
صائب تلاش گلشن جنت چرا کند؟
آزاده ای که گوشه فقرست مسکنش
کامنت ها