صائب تبریزی:هرچند خط باطلم از تار و پود خویش خجلت کشم چو موج سراب از نمود خویش
❈۱❈
هرچند خط باطلم از تار و پود خویش
خجلت کشم چو موج سراب از نمود خویش
چون ابر غوطه در عرق شرم میزنم
بندم لب هزار صدف گر به جود خویش
❈۲❈
تیغ دم دم شود چو برون آیی از غلاف
هردم که صوف عشق کنی از وجود خویش
شد اشک ابر گوهر شهوار در صدف
از پاکگوهران مکن امساک جود خویش
❈۳❈
ابر زکام، پرده مغز جهان شده است
در آتش افکنیم چه بیهوده عود خویش؟
از فیض بوی سوختگی خلق غافلند
در سینه همچو لاله گره ساز دود خویش
❈۴❈
چون هرچه وقف گشت به زودی شود خراب
کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش
خاک سیه به کاسه چشم غزاله کرد
ای سنگدل بناز به چشم کبود خویش
❈۵❈
هرچند تاجریم فرومایه نیستیم
تا بر زیان خلق گزینیم سود خویش
من کیستم که سجده بر آن آستان کنم ؟
در خاک میکنم ز خجالت سجود خویش
❈۶❈
جای ترحم است بر آتش نشسته را
صائب چه انتقام کشم از حسود خویش ؟
کامنت ها