صائب تبریزی:حرف سبک نمی بردم ازقرار خویش از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
❈۱❈
حرف سبک نمی بردم ازقرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
گر بگذرد چو خوشه پروین سرم ز چرخ
افتم چو سایه درقدم شاخسار خویش
❈۲❈
بر شمع مضطرب شده دست حمایتم
عاجز کشی چو باد نسازم شعار خویش
چون آفتاب، گوهرم ازکان عزت است
برخاک اگر فتم، نفتم ز اعتبار خویش
❈۳❈
ا زمن کلاه گوشه شاخی نگشته خم
چون سروبسته ام به دل تنگ بارخویش
چون شمع آتشم به رگ جان اگر زنند
برهم نمی زنم مژه اشکبار خویش
❈۴❈
شیرین به خون کنند دهن تیشه مرا
چون کوهکن ندارم طالع زکار خویش
از دیده حسود ، همان نیش می خورم
چون داغ لاله گر کنم آتش حصار خویش
❈۵❈
عشق غیور تن به گرستن نمی دهد
این شعله تشنه است به خون شرار خویش
صد وعده امید به دل داده ام دروغ
چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
❈۶❈
رحمی به پشت دست نگارین خویش کن
زنهار برمدار نظر ازشکار خویش
خط تیغ درقلمرو رخسار او گذاشت
آخر سیه زبانی ما کرد کارخویش
❈۷❈
دزدان بوسه خال ز رخسار می برند
غافل مشو ز لعل لب آبدار خویش
آغوشم ازکشاکش حسرت چو گل درید
شاخ گلی ندید شبی درکنار خویش
❈۸❈
تاکی کسی به سبحه ریگ روان کند
در دشت غم، شمار غم بی شمار خویش
جوش سرشک برسر مژگان ندیده ای
ای شعله پر مناز به رقص شرار خویش
❈۹❈
شیطان راه ما نشود گندم بهشت
مارابس است نان جوین دیار خویش
فرصت به شور چشمی اختر نمی دهیم
خود می شویم چشم بد روزگار خویش
❈۱۰❈
پوشیده چشم می گذرد از در بهشت
صائب فتاده است به فکر دیار خویش
کامنت ها