صائب تبریزی:دلدار ماست محو خط مشکفام خویش صیاد را که دیده که افتد به دام خویش
❈۱❈
دلدار ماست محو خط مشکفام خویش
صیاد را که دیده که افتد به دام خویش
کیفیتی که هست ز جولان خود ترا
طاوس مست را نبود از خرام خویش
❈۲❈
زان پیشتر که خط کندش پای در رکاب
بشکن خمار من به می لعلفام خویش
انصاف نیست کز لب حاضر جواب تو
خجلت بود وظیفه من از سلام خویش
❈۳❈
از بس که سرکش است دل بدگمان تو
نتوان به چشم پاک ترا کرد رام خویش
دارد کجا خبر ز سر پرخمار ما؟
آن را که از لب است می لعلفام خویش
❈۴❈
مه را بود تمام شدن بوتهگداز
ای شوخ پر مناز به ماه تمام خویش
در پیری از حیات ز بس سیر گشتهام
خود میکنم ز قامت خم حلقه نام خویش
❈۵❈
غافل که من میکندش ز انتقام حق
هرکس که میکشد ز عدو انتقام خویش
آب حیات نیست گوارا ز جام خلق
زهر هلاهل است گوارا ز جام خویش
❈۶❈
بودم به جنت از دل بیآرزو مقیم
درد و زخم فکند تمنای خام خویش
صائب مرا به نامهبران نیست اعتماد
خود میبرم به خدمت جانان پیام خویش
کامنت ها