صائب تبریزی:ازگفتگوی عشق گزیدم زبان خویش ازشیر ماهتاب بریدم کتان خویش
❈۱❈
ازگفتگوی عشق گزیدم زبان خویش
ازشیر ماهتاب بریدم کتان خویش
گر بیخبر روم ز جهان جای طعن نیست
یک کس نیافتم که بپرسم نشان خویش
❈۲❈
نانش همیشه گرم بود همچو آفتاب
هرکس به ذره فیض رساند زخوان خویش
چون سرو درمقام رضا ایستاده ام
آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش
❈۳❈
آن ساقی کریم که عمرش دراز باد
فرصت نمیدهد که بگیرم عنان خویش
ساغر به احتیاط ستاند ز دست خضر
درمانده ام به دست دل بدگمان خویش
❈۴❈
پروای خال چهره یوسف نمی کند
صائب ز نقطه قلم امتحان خویش
کامنت ها