صائب تبریزی:از بیقراری دل اندوهگین خویش خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش
❈۱❈
از بیقراری دل اندوهگین خویش
خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش
در وادیی که روبه قفا می روند خلق
در قعر چاهم از نظر دوربین خویش
❈۲❈
ای وای اگر مرا نکند آب،انفعال
زین تخمها که کاشته ام در زمین خویش
آن خرمنم که خوشه اشک است حاصلم
از جیب و دامن تهی خوشه چین خویش
❈۳❈
یوسف به سیم قلب فروشی ز عقل نیست
ما صلح کرده ایم زدنیا به دین خویش
یک نقش بیش نیست نگین را و لعل او
دارد هزار رنگ سخن درنگین خویش
❈۴❈
از بس گرفته است مرا در میان گناه
از شرم ننگرم به یسار و یمین خویش
دایم به خون گرم شفق غوطه می خورم
چون صبح صادق از نفس راستین خویش
❈۵❈
چون شبنم است بستر و بالین من ز گل
در خارزار، از نظر پاک بین خویش
گرد یتیمی گهر پاک من شود
گرد از دلی که بسترم از آستین خویش
❈۶❈
چون گل فریب خنده شادی نمی خوریم
نقش مراد ماست ز چین جبین خویش
صید مراد ازوست که درصید گاه عشق
گردد تمام چشم وبود درکمین خویش
❈۷❈
صائب ز هر که هست به کردار کمترم
در گفتگو اگر چه ندارم قرین خویش
کامنت ها