صائب تبریزی:شد سرمه سویدای دل از نور جمالش ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش
❈۱❈
شد سرمه سویدای دل از نور جمالش
ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش
چون مور، دل خام طمع بال برآورد
تا شد زته زلف عیان دانه خالش
❈۲❈
خط بر سر رعنایی شمشاد کشیده است
هر چند که بیش از الفی نیست نهالش
چون آینه آن کس که ز صاحب نظران شد
درکوچه و بازار بود صحبت حالش
❈۳❈
در پوست نگنجد گل از اندیشه شادی
غافل که شکرخند بود صبح زوالش
رنگین سخن آن به که بسازد به خموشی
طاوس همان به که نبیند پروبالش
❈۴❈
چون بر سر گفتار رود خامه صائب
دیوانه شود بوی گل از لطف مقالش
کامنت ها