صائب تبریزی:از رشته جان تاب برد موی میانش از رفتن دل آب خورد سرو روانش
❈۱❈
از رشته جان تاب برد موی میانش
از رفتن دل آب خورد سرو روانش
آن شاهسواری که منم دل نگرانش
تیری است که از خانه زین است کمانش
❈۲❈
چون نقطه موهوم که قسمت کندش هیچ
پوشیده تر از خنده شود راز دهانش
در جلوه گهش زخم نمایان بود آغوش
ترکی که به شمشیر زند حرف،میانش
❈۳❈
از جلوه کند آب دل اهل نظر را
پیوسته ازان تازه بود سرو روانش
از گرد لبش چون خط مشکین نشود دور
حرفی که ندانسته برآید ز دهانش
❈۴❈
از خانه آیینه صبوحی زده آید
از چشم خود آن کس که بود رطل گرانش
گر تیغ زبانش نکند موی شکافی
مشکل که حدیثی به لب آید ز دهانش
❈۵❈
دارد چو هدف درخم من سخت کمانی
کز تیر کجی برد برون زور کمانش
موری است کشیده است به بر تنگ شکررا
خالی که نمایان شده از کنج دهانش
❈۶❈
صائب چه خیال است که در دست من افتد
سیبی که سهیل است ز خونابه کشانش
کامنت ها