صائب تبریزی:برسر حرف آمده است چشم سیاهش نو خط جوهر شده است تیغ نگاهش
❈۱❈
برسر حرف آمده است چشم سیاهش
نو خط جوهر شده است تیغ نگاهش
آینه را پشت و رو ز هم نشناسد
میشکند دیگری هنوز کلاهش
❈۲❈
گر چه لبش سر به مهر شرم و حجاب است
داد سخن می دهد زبان نگاهش
با همه کس گرم الفت است چو خورشید
ساده دل افتاده است روی چو ماهش
❈۳❈
گرد برآورده است از صف دلها
گرچه ز طفلی است نی سوار سپاهش
دایره حیرت است حلقه زلفش
مرکز سرگشتگی است خال سیاهش
❈۴❈
نیست زسامان حسن خویش خبردار
سیر سراپای خود نکرده نگاهش
آه اسیران نگشته است به گردش
نیست حصاری ز هاله روی چو ماهش
❈۵❈
دست کشیده است از تصرف دلها
زلف نکویان ز شرم موی کلاهش
گرنکند روی التفات به صائب
پرده شرم است عذر خواه نگاهش
کامنت ها