صائب تبریزی:بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش
❈۱❈
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش
خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟
یارب که برخورد گل از زندگانی خویش
❈۲❈
ازتیشه حوادث از پای درنیایم
پشتم به کوه طورست از سخت جانی خویش
درپیش چشم من گل خندید،سوختندش
چون صرف خنده سازم عهد جوانی خویش
❈۳❈
از فیض خامشیهاست رنگینی کلامم
چون غنچه صد زبانم از بی زبانی خویش
خون من و می لعل بایکدیگر نجوشند
چون گل عزیز دارم رنگ خزانی خویش
❈۴❈
از طاق دل فکنده است آیینه را غرورش
خود هم ملال دارداز سر گرانی خویش
دیدم که خاطرگل از من غبار دارد
چون شبنم سبکروح بردم گرانی خویش
❈۵❈
در دشت با سرابم در بحر یار آبم
چون موج در عذابم از خوش عنانی خویش
صائب ز کاردانی در دام عقل افتاد
اینش سزا که نازد برکاردانی خویش
کامنت ها