صائب تبریزی:مهر لب هزره گو پرده آهستگی است پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش
❈۱❈
مهر لب هزره گو پرده آهستگی است
پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش
برق فنا خنده زد خرمن پندار سوخت
هرچه درین خاکدان بود شد آیینه پوش
❈۲❈
رو به بیابان نهاد عقل چو موج سراب
تا صف مژگان اوزد به صف اهل هوش
دامن توفیق را جهد تواند گرفت
پا اگر افتد زکار از سر همت بکوش
❈۳❈
هیچ کس ازاهل هوش نیست درین انجمن
چون سر منصور را دارنگیرد به دوش
از دل روشن به خاک با خود شمعی ببر
شیر ز پستان صبح تا به قیامت بدوش
❈۴❈
سردی ابنای دهر گرمی از آتش ربود
دیگ تمنای ما چون ننشیند ز جوش؟
صائب اگر شق کنی پرده تقلید را
ازدل ناقوس کفر ذکر حق آید به گوش
❈۵❈
عشق درآمد به دل،رفت ز سر عقل و هوش
روی به ساحل نهد کف چوزند بحر جوش
صحبت ما حال شد قال سر خودگرفت
سیل به دریا رسید ماند به ساحل خروش
❈۶❈
مغز به باد فنا رفت ز سودای عشق
کف سر خودرا گرفت دیگ چوآمدبه جوش
خضر ره اتحاد ترک لباس خودی است
نغمه چوبی پرده شد راست درآید به گوش
❈۷❈
چند توان داشتن در نمد آیینه را؟
دست بکش زآستین ،خرقه بیفکن زدوش
نیست به جز یک شراب درخم و مینا و جام
دیده غفلت بمال باده وحدت بنوش
❈۸❈
این شرر شوخ کرد پاره گریبان سنگ
بررخ عشق ازل پرده طاقت مپوش
مرهم راحت کجا داغ مرا به کند؟
آتش خورشید را ابر نسازد خموش
کامنت ها