صائب تبریزی:هر حلقه ز کاکل رسایش چشمی است گشاده در قفایش
❈۱❈
هر حلقه ز کاکل رسایش
چشمی است گشاده در قفایش
تیزی زبان مار دارد
دنباله ابروی رسایش
❈۲❈
صد جام لبالب است درگرد
درحلقه چشم سرمه سایش
در هیچ دلی غبار نگذاشت
شادابی لعل جانفزایش
❈۳❈
تا دامن حشر لاله رنگ است
چشمی که فتاد بر لقایش
کرده است دودل یکان یکان را
نظاره طره دوتایش
❈۴❈
دیوانه بند پاره کرده است
ازنازکی بدن قبایش
یک گوهر دل،نسفته نگذاشت
مژگان کج گرهگشایش
❈۵❈
چشمی است به خواب رفته گردون
با شوخی چشم فتنه زایش
هر شاخ گلی درین گلستان
دستی است بلند در دعایش
❈۶❈
در هیچ سری کلاه نگذاشت
نظاره قامت رسایش
بر خاک کشد ز سایه خط سرو
از خجلت قامت رسایش
❈۷❈
می برد ز آبها روانی
با گل می بود اگر صفایش
چون سایه نفس گسسته آید
آهوی رمیده از قفایش
❈۸❈
انگشت ندامتی است خونین
شمعی که نسوخت درهوایش
بیگانه شدم زهر دو عالم
از نیم نگاه آشنایش
❈۹❈
آن را که دل شکفته ای هست
نقدست بهشت درسرایش
بی برگ نگردد آن که چون نی
ناخن به دلی زند نوایش
❈۱۰❈
هر چند که در جهان نگنجد
جز در دل تنگ نیست جایش
عشق است شهنشهی که باشد
برخاستن از جهان لوایش
❈۱۱❈
دریافت بهشت نقد صائب
هرخرده جان که شد فدایش
کامنت ها