صائب تبریزی:ز سوز عشق بود خارخار گریه شمع به دست شعله بود اختیار گریه شمع
❈۱❈
ز سوز عشق بود خارخار گریه شمع
به دست شعله بود اختیار گریه شمع
ز خاک سوخته پروانه را برانگیزد
بنفشه وار، هوای بهار گریه شمع
❈۲❈
بیا که تا تو چو گل رفته ای ز بزم برون
ز هم نمی گسلد پود وتار گریه شمع
اگر چه دورم ازان بزم، می توانم داد
حساب خنده گل با شمار گریه شمع
❈۳❈
خبر نداشتم از شعله های بی زنهار
به آب راند مرا جویبار گریه شمع
چه شود ازین که بلندست دامن فانوس؟
چو هیچ وقت نیامد به کار گریه شمع
❈۴❈
حذر زگریه آتش عنان صائب کن
که نیست گریه او در شمار گریه شمع
کامنت ها