صائب تبریزی:هر سرایی را که باشد از دل روشن چراغ میجهد شبهای تار از دیده روزن چراغ
❈۱❈
هر سرایی را که باشد از دل روشن چراغ
میجهد شبهای تار از دیده روزن چراغ
میخورد خون از فروغ سینه من داغ عشق
میکشد خجلت ز خود در وادی ایمن چراغ
❈۲❈
سوختم ز افسردگی یارب درین محفل، کجاست
سینهگرمی که بتوان کرد ازو روشن چراغ؟
نیست غیر از گرمرفتاری درین ظلمتسرا
یار دلسوزی که دارد پیش پای من چراغ
❈۳❈
صحبت ناجنس آتش را به فریاد آورد
آب در روغن چو باشد میکند شیون چراغ
در میان عشق و دل مشاطهای در کار نیست
جای خود وامیکند در دیده روزن چراغ
❈۴❈
تیرهبختی لازم طبع بلند افتاده است
پای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟
قدر عاشق میشناسد، مشهدش پرنور باد
ماتم پروانه دارد تا دم مردن چراغ
❈۵❈
در دل و در سینه من روشنایی کیمیاست
ورنه دارد سینه سنگ و دل آهن چراغ
دودمان دوستی از پرتو من روشن است
میفروزد خون گرمم در ره دشمن چراغ
❈۶❈
در شبستانی که گردد کلک صائب شعلهریز
چاک سازد جامه فانوس را بر تن چراغ
کامنت ها