صائب تبریزی:سخن عشق مدار از دل افگار دریغ که ندارند چراغ از سر بیمار دریغ
❈۱❈
سخن عشق مدار از دل افگار دریغ
که ندارند چراغ از سر بیمار دریغ
قطره را سلسله موج رساند به محیط
دل مدارید ازان طره طرار دریغ
❈۲❈
آن سبکروح درین راه به معراج رسد
که ندارد سر خود از قدم یار دریغ
آب آن نرگس بیمار بغیر از خون نیست
آب زنهار مدارید ز بیمار دریغ
❈۳❈
مکن ازلاله رخان نقد روان را امساک
آب خود را نتوان داشت ز گلزار دریغ
خاکساران ز تو محروم چرا می باشند؟
نیست چون پرتو مهر از درو دیوار دریغ
❈۴❈
نر هاندیم ازین جسم گرانجان دل را
ماند این گنج نهان درته دیوار دریغ
نیست جز بی ثمری حاصل پیوند جهان
برگ این نخل ز افسوس بود، بار دریغ
❈۵❈
روزی بیهده گویان جهان است افسوس
هیچ خاموشی نخورده است به گفتار دریغ
ماند در سلسله طول امل گوهر دل
مهره خود نربودیم ازین مار دریغ
❈۶❈
از گران محملی خواب زمین گیر شدیم
نرسیدیم به آن قافله سالار دریغ
گر چه گردید دوتاقامت ما چون صیقل
تیغ خود را نزدودیم ز زنگار دریغ
❈۷❈
گر چه صد غوطه درین قلزم خونخوار زدیم
ره نبردیم به آن گوهر شهوار دریغ
چون نکردی دل خود صاف ز زنگار، مدار
سنگ راباری ازین آینه تار دریغ
❈۸❈
گر چه ازخامه من شعر با معراج رسید
حیف ازان عمر که شد صرف درین کار دریغ
چاک شد چون صدف از فکر دل ما و ندید
روی گرمی گهر ما ز خریدار دریغ
❈۹❈
خورد خون من و از تنگی فرصت صائب
خون خود را نگرفتم ز لب یار دریغ
کامنت ها