صائب تبریزی:زده است شرم لبت مهر بردهان صدف گره چگونه شود باز از زبان صدف؟
❈۱❈
زده است شرم لبت مهر بردهان صدف
گره چگونه شود باز از زبان صدف؟
ز حسرت گهر آبدار گفتارت
گهر چو آب ،روان گردد ازدهان صدف
❈۲❈
به انتقام، گهر ازدهن فرو ریزم
نهند برجگرم تیغ اگر بسان صدف
ز اهل فیض چنان روزگار خالی شد
که چون حباب ندارد گهر میان صدف
❈۳❈
مکن ذخیره اگر زندگی هوس داری
که رفت برسر این نقد جان صدف
به پیش بحر دهن وانکرده، جا دارد
سحاب اگر ز گهر پر کند دهان صدف
❈۴❈
سرشک گرم که در جان بحر آتش زد؟
که آب شد ز تب گرم استخوان صدف
بغیر کلک تو صائب کدام ابر بهار
گهر فشاندبه این رنگ دربیان صدف؟
کامنت ها