صائب تبریزی:زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک هزار چشمه حیوان بود روان درخاک
❈۱❈
زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک
هزار چشمه حیوان بود روان درخاک
ریاض جود همان روز بی طراوت شد
که کرد ریشه قارون فلک نهان درخاک
❈۲❈
مرا چگونه تواند ز خاک برگیرد؟
چنین که تا به کمر مانده آسمان درخاک
جماعتی که نخوردند آب زنده دلی
چو تخم سوخته ماندند جاودان درخاک
❈۳❈
شده است گرد ز افتادگی به باد سوار
نشسته است ز گردنکشی نشان درخاک
ترا که دست تصرف به زیر سنگ بود
چه سود ازین که بود گنج بیکران درخاک
❈۴❈
کمان چرخ شود وقتی از کشاکش سیر
که همچو تیر نشینند راستان درخاک
تمیز نیک و بد از سفلگان مجو زنهار
یکی است مرتبه کاه و زعفران درخاک
❈۵❈
به مرگ دست ندارم ز تیر یار،که هست
هزار صبح امیدم ز استخوان درخاک
مرا به خاک نشانده است آتشین شستی
که ماه نو کند از شرم اوکمان درخاک
❈۶❈
ز تخم اشک درآن آستان نیم نومید
امید هاست مرا همچو باغبان درخاک
درآن ریاض که تیغ زبان کشد صائب
کنند تیغ زبان بلبلان نهان در خاک
کامنت ها