صائب تبریزی:ازان زمان که ترا دیده در گلستان گل ز شبنم است سراپای چشم حیران گل
❈۱❈
ازان زمان که ترا دیده در گلستان گل
ز شبنم است سراپای چشم حیران گل
ز بیغمی دل ما پاره گردیده است
ز هرزه خندی خود می شود پریشان گل
❈۲❈
نشد که غنچه منقار ما شکفته شود
درآن چمن که شود بی نسیم خندان گل
فتاده است براین دشت سایه لیلی
مزن ز آبله بر خار این بیابان گل
❈۳❈
درآن چمن که تو برداری آستین زدهن
درآستین کند از شرم خنده پنهان گل
خیال بستر و بالین کمال بی شرمی است
درآن ریاض که باشد ز غنچه خسبان گل
❈۴❈
ز تاب روی که خونش به جوش آمده است
که ریزد از عرق شرم رنگ طوفان گل
گره چو گریه خونین شده است دررگ شاخ
ز خجلت رخ شبنم فشان جانان گل
❈۵❈
یکی هزار شد امید اشک ریزان را
گذاشت تا سر شبنم به روی دامان گل
مپوش چشم چو شبنم درین چمن صائب
که چون ستاره صبح است برق جولان گل
❈۶❈
درآن چمن که گشاید سفینه را صائب
شود به زیر پر عندلیب پنهان گل
کامنت ها