صائب تبریزی:تا چند کشم درد سر از رهگذر دل کو عشق که فارغ شوم از دردسر دل
❈۱❈
تا چند کشم درد سر از رهگذر دل
کو عشق که فارغ شوم از دردسر دل
بیم است که چون شهپر پروانه بسوزد
نه پرده نیلی ز فروغ گهر دل
❈۲❈
آشفتهدماغان خبر از خویش ندارند
از زلف همان به که نپرسم خبر دل
تا در نظرت سبحه و زنار یکی نیست
دریاب که دارد رگ خامی ثمر دل
❈۳❈
گنج گهرست آن که توان پی به سرش برد
هر بیهدهگردی نبرد پی به سر دل
شد سرمه درین وادی سوزان نفس برق
ای راهرو خام مرو بر اثر دل
❈۴❈
صد مرحله از کعبه مقصود فتد دور
هرکس که کند رو به قفا در سفر دل
بیرخنه دل راه به جنت نتوان برد
دست من و دامان تو ای رخنهگر دل
❈۵❈
چندان که نظر کار کند بیخبرانند
ای دلشدگان از که بپرسم خبر دل
گورست سرایی که در او نیست چراغی
هرشب ببر از آه چراغی به سر دل
❈۶❈
خورشید که روشنگر ذرات وجودست
دریوزه اکسیر کند از نظر دل
صائب گهر دل اگر از پرده برآید
درنه صدف چرخ نگنجد گهر دل
کامنت ها