گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

صائب تبریزی:در نمود نقش‌ها بی‌اختیار افتاده‌ام مهره مومم به دست روزگار افتاده‌ام

❈۱❈
در نمود نقش‌ها بی‌اختیار افتاده‌ام مهره مومم به دست روزگار افتاده‌ام
ز انقلاب چرخ می‌لرزم به آب روی خویش جام لبریزم به دست رعشه‌دار افتاده‌ام
❈۲❈
نیست دستی بر عنان عمر پیچیدن مرا سایه سروم به روی جویبار افتاده‌ام
چون نگردد داغ حسرت فلس بر اندام من از محیط بیکران در چشمه‌سار افتاده‌ام
❈۳❈
دیده‌ام در نقطه آغاز انجام فنا چون شرر در جان‌فشانی بی‌قرار افتاده‌ام
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده‌ام
❈۴❈
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌ام
دست موج از زخم دندان گهر نیلی شده است تا من از دریای هستی برکنار افتاده‌ام
❈۵❈
هیچ کس حق نمک چون من نمی‌دارد نگاه داده‌ام حاصل اگر در شوره‌زار افتاده‌ام
خنده گل در رکاب چشم خونبار من است گریه‌رو هرچند چون ابر بهار افتاده‌ام
❈۶❈
تارو پود هستی من جامه فانوس نیست من همان نورم که بیرون زین حصار افتاده‌ام
خواری و بی‌قدری گوهر گناه جوهری است نیست جرم من اگر در رهگذار افتاده‌ام
❈۷❈
نیست غیر از ساده‌لوحی خط پاکی در جهان من چو طفلان در پی نقش و نگار افتاده‌ام
نیست صائب بی‌سرانجامی مرا مانع ز عشق گرچه بد نقشم ولی عاشق قمار افتاده‌ام

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۵۲۸۶

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

اسدالله
2016-06-04T06:24:18
هم به عالم ز اهل عالم بر کنار افتاده امچون امام سبحه بیرون از شمار افتاده امریزم از وصف رخت گل را شرر در پیرهنآتش رشکم به جان نوبهار افتاده اممی فشانم بال و در بند رهایی نیستمطایر شوقم به دام انتظار افتاده امکار و بار موج با بحر است، خود داری مجودر شکست خویشتن بی اختیار افتاده امسر به سر میناست اجزایم، چو کوه، اما هنوزبر نمی خیزم ز بس سنگین خمار افتاده امهر شکست استخوانم خنده ای دندان نماستراز غم را بخیه ای بر روی کار افتاده امهم ز من طرز آشنای عشق بازان گشته ایهم ز تو عاشق کُشان را راز دار افتاده امتا زمستی می زنی بر تربت اغیار گلخوشتن را همچو آتش در مزار افتاده امیک جهان معنی تنومندست از پهلوی منچون قلم هر چند در ظاهر نزار افتاده امجان به غم می بازم و می نالم از جور سپهروه که بد نقشم و هم بد قمار افتاده امکشتی بی ناخدایم، سرگذشت من مپرساز شکست خویش بر دریا کنار افتاده امناتوانی محو غم کرده است اجزای مرادر پٓرند ناله نقش زر نگار افتاده امرفته از خمیازه ام بر باد ناموس چمنچاک اندر خرقهء صبح بهار افتاده اماز روانی های طبعم تشنه ء خون است دهرآبم آب، اما تو گویی خوشگوار افتاده اماین جواب آن غزل، غالب، که صائب گفته استدر نمود نقش ها بی اختیار افتاده اماز غالب دهلوی
مهیار
2020-11-07T18:30:55
اون جوهری نباید گوهری باشه ؟ واج آرایی حرف گ بوجود میاد