صائب تبریزی:آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشهام بیستون کان زمرد شد زآب تیشهام
❈۱❈
آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشهام
بیستون کان زمرد شد زآب تیشهام
غوطه در خون زد سپهر از ناخن اندیشهام
بیستون یک دانه یاقوت شد از تیشهام
❈۲❈
داغ جانسوزی بود هر نقطهای از کلک من
دیده شیرست کرم شبچراغ بیشهام
از گلابم در فلکها شیشهای خالی نماند
میگدازد دل همان در بوته اندیشهام
❈۳❈
آن سبکدستم که چون در بیستون رو آورم
چون سپند از جای خیزد پیش پای تیشهام
مطرب و ساقی نمیخواهد دل پرشور من
باده منصور برمیآرد از خود شیشهام
❈۴❈
تا چه گلها سایهام در دامن گردون کند
کوچه باغ خلد شد مغز زمین از ریشهام
شوربختی بین که باصد شکرستان حسن او
هم به خون من کند شیرین دهان تیشهام
❈۵❈
چون کشم در گوش صائب حلقه فرمان عقل
من که از زناریان عشق کافرپیشهام
کامنت ها