صائب تبریزی:مومنی را میکند آزاد از قید فرنگ هرکه میسازد درین محفل ز خود بیگانهام
❈۱❈
مومنی را میکند آزاد از قید فرنگ
هرکه میسازد درین محفل ز خود بیگانهام
تا به کی در خوردن دل روزگارم بگذرد
چند چون پرگار باشد مرکز خود دانهام
❈۲❈
از کتان صد پیرهن بنیاد من نازکتر است
میکند مهتاب کار سیل در ویرانهام
در سر شوریده من عقل سودا میشود
میکند گرد یتیمی درد را پیمانهام
❈۳❈
کوه غم رطل گران طبع خرسند من است
چون گهر در سنگ سیراب است دایم دانهام
عشق او کرد این چنین شوریده مغزم ورنه بود
سرنوشت آسمانها ابجد طفلانهام
❈۴❈
خشکسال زهد نم درجوی من نگذاشته است
تشنه یک هایهای گریه مستانهام
شمع نازکدل غبارآلود غیرت میشود
ورنه برمیآورد آتش ز خود پروانهام
❈۵❈
هر چراغی صائب از جا درنمیآرد مرا
سینه بر شمع تجلی میزند پروانهام
کس نگردد از جنون گرد دل دیوانهام
چون کمان از زور خود دارد نگهبان خانهام
❈۶❈
شیر میبازد جگر از شورش سودای من
حلقه از داغ جنون دارد در غمخانهام
کیست مجنون تا نتواند هم ترازو شد به من
میشمارد سنگ طفلان کوه را دیوانهام
❈۷❈
بارها از افسر خورشید سر دزدیدهام
داغ دارد آسمان را همت مردانهام
خانه پردازی مرا پیوسته در دل ساکن است
سیل مار گنج گردیده است در ویرانهام
❈۸❈
در بنای صبر من غم رخنه نتواند فکند
من نه آن تیغم که هر سنگی کند دندانهام
کامنت ها