صائب تبریزی:صاف چون صبح است با عالم دل بیکینهام میتوان رو دید از روشندلی در سینهام
❈۱❈
صاف چون صبح است با عالم دل بیکینهام
میتوان رو دید از روشندلی در سینهام
از می روشن سیاهی آب حیوان میشود
نیست بر خاطر غباری از شب آدینهام
❈۲❈
گر زنم مهر خموشی بر لب خود میشود
کشتی دریایی از آب گهر گنجینهام
داشت چون طوطی نهان در زنگ خودبینی مرا
تا نظر بستم ز خود بیزنگ شد آیینهام
❈۳❈
نیستند ایمن ز چشم زخم روشن گوهران
دارد از جوهر زره زیر قبا آیینهام
فقر بر من از خسیسی چون گدایان پینه نیست
رقعه حاجت ندارد خرقه پشمینهام
❈۴❈
تا سفیدی از سیاهی فرق کردم چون قلم
بود دایم مشرق زخم نمایان سینهام
یک قلم گر موج دریا دست یغمایی شود
صائب از گوهر نمیگردد تهی گنجینهام
کامنت ها