صائب تبریزی:داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم
❈۱❈
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم
شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم
دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود
درگره باشد چو شبنم آبروی سایلم
❈۲❈
می کند در لامکان جولان دل آزاده ام
گربه ظاهر همچو سرو بوستان پا در گلم
از سماعم گرچه رنگین است بزم روزگار
نیست در طالع نثاری همچو رقص بسملم
❈۳❈
حفظ آب رو بود بر من گواراتر زآب
دست رد بر سینه دریا گذارد ساحلم
گو نیارد هیچ کس صائب به خاک من چراغ
بس بود شمع مزار از دست و تیغ قاتلم
کامنت ها