صائب تبریزی:عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکندهایم خضر را در دام از موج سراب افکندهایم
❈۱❈
عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکندهایم
خضر را در دام از موج سراب افکندهایم
با سیهمستان غفلت تازه رو برمیخوریم
پیش پای سایه فرش آفتاب افکندهایم
❈۲❈
دوربینان بر فراز کوه بیدارند و ما
در ره سیل حوادث رخت خواب افکندهایم
چون سمندر غوطه در دریای آتش خوردهایم
تا ز روی آتشین او نقاب افکندهایم
❈۳❈
با خیال روی او تا آشنا گردیدهایم
پرده بیگانگی بر روی خواب افکندهایم
زان رخ گلگون به خون دل قناعت کردهایم
مهر گل از دوربینی بر گلاب افکندهایم
❈۴❈
زاهدان خشک میترسند از برق فنا
ما بر این آتش ز تردستی کباب افکندهایم
در چنین بحری که موجش میرباید کوه را
کشتی بیلنگر خود چون حباب افکندهایم
❈۵❈
میشود آسان ز همت مشکل عالم، که ما
بارها گنجشک خود را بر عقاب افکندهایم
همچو چشم دلبران صائب مدار خویش را
از سیهمستی به بیداری و خواب افکندایم
کامنت ها